جدول جو
جدول جو

معنی الب سو - جستجوی لغت در جدول جو

الب سو
آذرخش، برق آسمان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از البسه
تصویر البسه
لباس، پوشاک، تن پوش، جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلباسو
تصویر کلباسو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو
فرهنگ فارسی عمید
(اِحْ)
فروپوشانیدن. (منتهی الارب). پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
بمعنی چلپاسه است که وزغه باشد. (برهان). کلباسو است. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). چلپاسۀ بزرگ. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین) :
همچو عقرب که کلبسو بیند
قبل از ایذا همی رود از خود.
آذری (از فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به کرباسه و کرباسو و کربسو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ سَ)
جمع واژۀ لباس. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به لباس شود
لغت نامه دهخدا
اینطرف و این کنار، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ سَ)
از دیه های هزارجریب. (مازندران و استراباد رابینو ص 122 و ترجمه همان کتاب ص 164)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چلپاسه است که وزغه باشد و در خانه ها بسیار است. (از برهان). کرباسو یعنی چلپاسه. (فرهنگ رشیدی). کرباسو. کلبسو هم آمده است. (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. (ناظم الاطباء). کربسو. کرباسو. چلپاسه. کلبسو. (حاشیۀ برهان چ معین) :
همچو عقرب عدوی کلباسو
دشمن مارها بود راسو.
آذری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلبسو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلبسو
تصویر کلبسو
مارمولک: (همچو عقرب که کلبسو بیند قبل از ایذا همی رود از خود)، (آذری طوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباس
تصویر الباس
جامه نهادن جامه پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البسه
تصویر البسه
جامه ها، ج لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلباسو
تصویر کلباسو
مارمولک: (همچو عقرب عدوی کلباسو دشمن مار ها بود راسو)، (آذری طوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لب را بسوزاند داغ: چایی باید لبریز و لب سوز و لب دوز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب سوز
تصویر لب سوز
داغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از البسه
تصویر البسه
((اَ بِ س ِ))
جمع لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از البسه
تصویر البسه
پوشاک
فرهنگ واژه فارسی سره
سوسک و حشراتی نظیر آن
فرهنگ گویش مازندرانی
درست نجویدن غذا، نجویده خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مایه ی امید، امیدواری
فرهنگ گویش مازندرانی
حلزون، برق ناگهانی در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای خیش، چوبی که به گردن حیوان اندازند و دسته ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز، خزیدن، با شکم خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
مستراح، مکان مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی
از وسایل و لوازم خیش، گاو با شاخ هایی در دو جهت مخالف
فرهنگ گویش مازندرانی
آب دستمال کردن پنجره و فرش
فرهنگ گویش مازندرانی
با ادب، از ادبیّات
دیکشنری اردو به فارسی